بخشی از نوشته های من

حرف های که نمیشه تو دفتر نوشت...

بخشی از نوشته های من

حرف های که نمیشه تو دفتر نوشت...

بعضی وقت ها لازمه که حرف بزنی
اما هیچ کسی حتی نباید بفهمه که تو به این ها فکر میکنی!
پس نباید از خودت نشونی بگذاری...

باید ناشناس بنویسی فقط بنویسی تا خالی باشی..

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

سال جدید

نزدیک تحویل سال شده و فکر همیشگی که سال جدید چکاری باید بکنم؟

که چطور متفاوت بشه سال جدید؟!

دوس دارم پیشرفت کنم... 

بیشتر یاد بگیرم 

موفق باشم تو کارم

اول از همه میخوام بیشتر مطالعه کنم در مورد فلسفه هستی و آفرینش 

میخوام تو اف پی چی ای بیشتر کار کنم 

برنامه نویسی م رو تقویت کنم 

زبان یاد بگیرم 

طراحی وب رو شروع کنم 

منطقی تر رفتار کنم 

مهربان باشم 

حسادت نکنم 

خوشحال تر باشم 

کاش که همینطور بشه...

  • z. n.n
  • ۰
  • ۰

تحمل می کنم...

دلم شکست امروز... 
منتظر یه نشونه بودم، یه کلمه که بگی دوری من برات سخته.. 
میدونم خودخواه م که میخواستم بخاطر دور شدن مون ناراحت بشی،ولی میخواستم! دلم میخواست بهم ثابت کنی که برات مهمه...ک حداقل دوستت م..
اما نشد! 
نمیتوانم در مورد ش صحبت نکنم و چقدر سخت بود حرف زدن!
دیگ جلو ی تو هیچ غروری ندارم 
با یه دل شکسته فقط سعی کردم که درست بشه که بتونیم حداقل با  هم حرف بزنیم...
دور بودن سخته 
اما من تحمل میکنم 
من برای دور شدن های بزرگتری آماده م 
تحمل میکنم...
  • z. n.n
  • ۰
  • ۰

باید قبول کنم

میدونی تنها شباهت منو تو اینکه هیچ شباهتی بهم نداریم.

سلیقه هامون، علایق مون، افکار مون،توانایی هامون همه ش با هم فرق داره...

می ترسم بگم از حس م...

ولی این اتفاق برای من افتاده... 

متفاوت ترین آدم زندگی من شده همه ی زندگی من... 

می ترسم بگم...می ترسم که بدونی

اما تو سخت ترین لحظه های زندگی م، تو اوج فشار روحی و روانی م میخوام که صدای تو رو بشنوم...میخوام تو دلداری م بدی.. بگی بهم که درست میشه

باید قبول کنم که هیچ اتفاقی بین ما نخواهد افتاد 

باید عذرخواهی کنم ازت بخاطر اینکه فکر میکنم به این موضوع و به اعتماد دوستی مون خیانت میکنم 

منو ببخش بخاطر چیزی که نمیخوام هیچ وقت بفهمی... 

دور بودن ازت سخته چقدر 

اما من باید قبول کنم که یک سال بعد اصلا نمیبینمت 

باید قبول کنم 

  • z. n.n
  • ۰
  • ۰

شروع تازه

نمیدونم اولین بار کی بود که فکر کردم بهت...

از همون اول از فکرش ترسیدم!  

دفتر های زیادی دارم که می نویسم اما همیشه از نوشتن در مورد تو ترسیدم!  

تا اینکه خودت بهم یاد آوری کردی وبلاگ داشتن رو...

پس حرف های نگفتم، ترس هام رو اینجا می نویسم تا شاید یکم راحت تر بشم...

به امید خدا

  • z. n.n